Download | Play | عبدالرضا هلالی | گل نرگس گل نرگس | |
Download | Play | عبدالرضا هلالی | سایتون سنگین شده مولا | |
Download | Play | عبدالرضا هلالی | آقا بیا | |
Download | Play | عبدالرضا هلالی | آمده دنیا یوسف زهرا | |
Download | Play | محمود کریمی | بیا اباصالح ای گل فاطمه | |
Download | Play | محمود کریمی | بیا گل نرگس ای گل فاطمه | |
Download | Play | محمد طاهری | غم عشقت بیابون پرپرم کرد | |
Download | Play | میردامادیان | تو دلم یه دنیا حرفه آقا | |
Download | Play | بنی فاطمه | حبیبم کجایی گل زهرا | |
Download | Play | اکبری | از در خونت نمیرم یا ابا صالح | |
Download | Play | گروه رسائل | بهانه زندگیم | |
Download | Play | گروه رسائل | بیا که راه را گم کردیم | |
Download | Play | گروه رسائل | دلم می خواهد نظاره ای به سوی این گدا کنی | |
Download | Play | گروه رسائل | ای جان جانانم | |
Download | Play | گروه رسائل | تو لطف بی کرانه ای گل نرگس | |
Download | Play | گروه رسائل | تو پاره جگر فاطمه ای | |
Download | Play | گروه رسائل | یابن الزهرا کجایی |
زمخشرى در کشاف هنگام ذکر ماجراى زکریا و مریم علیهماالسلام نقل کرده است که پیامبر صلى الله علیه و آله در هنگام قحط سالى، به گرسنگى مبتلا شد. حضرت فاطمه علیهاالسلام دو قرص نان و پارهاى گوشت براى آن حضرت، تحفه برد و وى را بر خود مقدم داشت. امّا آن حضرت طبق را به خود فاطمه بازپس داد و فرمود: آن را بگیر. آنگاه روپوش روى طبق را برگرفت. طبق پر از گوشت و نان بود. فاطمه با دیدن این صحنه شگفتزده شد و پى برد که این نان و گوشت از جانب خداوند فرستاده شده است. پیامبر به فاطمه فرمود: این نان و گوشت از کجا آمده است؟ فاطمه پاسخ داد: از سوى خدا که او هر که را خواهد بىحساب، روزى دهد. پیامبر فرمود: سپاس خدایى را که تو را مانند بانوى زنان بنىاسرائیل قرار داد. سپس آن حضرت، على بنابىطالب و حسن و حسین و اهلبیتش را جمع کرد و همگى از آن غذا خوردند و سیر شدند. امّا از غذا، هیچ کاسته نشده بود و فاطمه باقیمانده غذا را به همسایگان خویش بخشید.
ترمذى در صحیح از صبیح غلام اُمّ سلمه و زید بن ارقم نقل کرده است که گفتند: پیامبر صلى الله علیه و آله به على و فاطمه و حسن و حسین فرمود: "من با دشمن شما دشمن و با دوستان شما دوست هستم."
ابن خالویه در کتاب "آل" در حدیثى که آن را از امام رضا و او از پدرانش از امیرمؤمنان نقل کرده، آورده است که آن حضرت فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: "چون روز قیامت فرا رسد، منادى از دل عرش آواز دهد که اى خلایق! دیدگان خود را بربندید تا فاطمه دختر محمّد، عبور کند."
همچنین در روایت دیگرى آمده است که آن منادى بانگ مىزند که: "اى جماعت! سر به زیر افکنید و چشم فرو بندید تا فاطمه از پل صراط بگذرد. آنگاه آن حضرت در حالى که هفتاد هزار کنیز از حورالعین بهشت او را همراهى مىکنند، از پل مىگذرد."
بخارى در صحیح به سند خود روایت کرده است که پیامبر اکرم فرمود: "فاطمه پاره تن من است. هر که او را خشمگین سازد به تحقیق مرا خشمگین ساخته است."
بسیارى از دانشمندان اهل حدیث، از شیعه و سنى، این مضمون را با اسناد صحیح و روایتهاى صریح نقل کردهاند. تا آنجا که برخى بدین روایت، با اعتمادى تمام استشهاد کردهاند. یکى از اینان ابوالفرج اصفهانى است. وى روایت مىکند که: عبدالله بن حسن مثنى فرزند امام حسن مجتبى علیه السلام بر عمر بن عبدالعزیز وارد شد. عبدالله در آن هنگام جوان، و از وقار و هیبتى خاص برخوردار بود. عمر او را در صدر مجلس نشانید، مورد احترام قرار داد و نیازش را برآورده ساخت. از علت کار عمر در این خصوص پرسش کردند. وى پاسخ داد: یکى از معتمدانم خبرى از رسول خدا برایم نقل کرد آن چنان که گویى خود آن را از دهان آن حضرت شنیدهام. پیامبر فرمود: فاطمه پاره تن من است. آنچه او را شادمان مىکند مرا نیز خوشحال مىسازد و آنچه وى را خشمگین مىکند مرا نیز به خشم آورد. این عبدالله هم پارهاى از پاره تن رسول خداست.
ابن سعد و ابن مثنى از حضرت امیر نقل کردهاند که گفت: رسول خدا فرمود: "اى فاطمه خداوند از خشم تو خشمگین و از خشنودى تو خشنود مىشود."
ابونعیم احمد بن عبدالله اصفهانى به سند خود از مسروق از عایشه نقل کرده است که گفت: به هنگام بیمارى رسول خدا صلى الله علیه و آله، که به رحلت وى منجر شد بر بالین آن حضرت بودیم که فاطمه وارد شد. راه رفتنش بىهیچ کم و کاستى به راه رفتن پیامبر مىماند. چون پیامبر فاطمه را دید فرمود: "دخترم خوش آمدى" آنگاه وى را در سمت راست یا چپ خود نشانید. سپس رازى را با وى در میان نهاد. فاطمه گریست. در میان زنان پیامبر من به سخن درآمدم و گفتم: رسول خدا از میان ما همه تو را براى رازگویى برگزید آنگاه تو مىگریى؟!
سپس رسول خدا راز دیگرى با فاطمه در میان نهاد. این بار فاطمه خندید. عایشه در این باره از فاطمه پرسش کرد. امّا آن حضرت گفت: من راز رسول خدا را برملا نمىکنم. چون پیامبر درگذشت عایشه دوباره ازآن رازى که پیامبر صلى الله علیه و آله با فاطمه در میان گذارده بود، از وى سؤال کرد. فاطمه پاسخ داد: امّا گریهام بدین خاطر بود که رسول خدا به من فرمود: جبرئیل در هر سال یک بار قرآن را بر من عرضه مىداشت امّا امسال آن را دو بار عرضه کرد و علت این امر را جز نزدیک شدن مرگم نمىدانم. من از شنیدن این سخن گریستم آنگاه پیامبر به من فرمود: از خدا بترس و شکیبا باش که من براى تو سَلَف نیکویى هستم. سپس فرمود: اى فاطمه آیا دوست ندارى که سرور زنان جهان و بانوى این امّت باشى؟ در این هنگام بود که خندیدم.
دانشمندان حدیث این روایت را با سندهاى بسیار و نیز مَتنى یکسان یا دست کم با اندکى تفاوت نقل کردهاند.
مؤلّف کتاب "الاستیعاب" به سند خود از ابن عبّاس نقل کرده است که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: "سرور زنان بهشت، مریم و پس از او فاطمه دختر محمّد و سپس خدیجه و سپس آسیه همسر فرعون مىباشند."
ابن صباغ مالکى در فصول المهمه از بخارى و مسلم و ترمذى نقل کرده است که پیامبر اکرم فرمود: "از مردان، بسیارى به کمال رسیدهاند امّا از زنان جز مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم همسر فرعون و خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمّد کس دیگرى به کمال دست نیافته است."
این دو حدیث با اسناد بسیار و مستفیض در کتب روایات نقل شده است. و البته احادیث دیگرى نیز نقل شده، مبنى بر آن که فاطمه از برترین آن زنان سابقالذکر است. جز آن که مریم سرور زنان دوره خودش مىباشد و فاطمه سرور زنان عالم در تمام دورانهاست. مؤید این نظر، سخنى است که از پیامبر صلى الله علیه و آله خطاب به حضرت زهرا نقل شده که به وى فرمود: آیا دوست ندارى سرور زنان این امّت باشى؟ از آنجا که بىتردید این امت از دیگر امتها برتر است مىتوان نتیجه گرفت که بانوى زنان این امت نیز از سروران دیگر امتها، برتر و بالاتر است.
حاکم در مستدرک روایت کرده است که چون رسول خدا از جنگ یا سفرى باز مىگشت، نخست به مسجد مىرفت و دو رکعت نماز مىگزارد و آنگاه به خانه فاطمه مىرفت و بعد از آن به نزد همسرانش روانه مىشد.
امّا هرگاه پیامبر مىخواست به سفر یا جنگى رود، نخست با همسرانش خداحافظى مىکرد و آخر از همه با فاطمه وداع مىگفت. حاکم نیز همین مطلب را از ابن عمران نقل مىکند که گفت: هرگاه پیامبراکرم عازم سفرى مىشد آخرین کسى که با او خداحافظى مىکرد، فاطمه بود. این نکته در کتب حدیث با سندهاى مستفیض نقل شده است.
در کتاب استیعاب به نقل از عایشه آمده است که از وى پرسیدند: محبوبترین زنان در نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله چه کسى بود؟ عایشه گفت: فاطمه. پرسیدند: و از مردها؟ گفت: شوهرش على.
همچنین مؤلف استیعاب به سند خود از ابن برید از پدرش نقل کرده است که گفت: محبوبترین زنان در نزد رسول خدا فاطمه و محبوبترین مردان در نزد آن حضرت، على بود.
حاکم در مستدرک از جمیع بن عمیر نقل کرده است که عایشه پس از آن که از وى درباره على پرسش شد، گفت: از من درباره مردى مىپرسید که به خدا مردى را محبوبتر از على ندیدم. بخارى و مسلم در صحاح خود از قول پیامبر صلى الله علیه و آله نقل کردهاند که فرمود: "فاطمه سرور زنان بهشتى است."
منبع:
کتاب هدایتگران راه نور - زندگانى صدّیقه کبرى حضرت فاطمه زهراعلیها السلام
نویسنده: حضرت آیة الله حاج سید محمدتقى مدرسى
مترجم: محمد صادق شریعت
زهرا عصاره عصمت است. زهرا، آیینه پاکی است. زهرا زلال کوثر است. ای همیشه جاری! ای بهار کوتاه! ای ترنم باران وحی! در شکوه مقام تو حیرانم که معنویت رشتههای چادرت دست نیاز میآویزد و معرفت به غبار آستان خانهات بوسه میزند. برهوت این دنیای خاکی شایان میزبانی چشمه سار همیشه جاری تو را نداشت. تو که در آیینه زخمها و داغها و در هجران پدر غریبانه زیستی و در وداع شبانهات با پهلویی شکسته، خانه گلین را به امید آغوش بهشتی پدر ترک گفتی...
وجود مبارک حضرت فاطمه علیهاالسلام تنها یک تفکر یا تصور یک حقیقت حیات بخش نیست. بلکه تجسمی عینی و زنده از برکت خداوند بر انسان است. اگر تا قبل از حضور ایشان در عالم خاکی انسان معناگرا مجبور بود گوشههایی از نعمت یک زن مقدس را در اسطورهها، الههها و افسانهها جستجو کند یا متوسل به پاکدامنی حضرت مریم(ع) یا خردمندی آسیه و وفاداری سارا بشود، بعد از تجسم خاکی و عینی ایشان برای انسان کمالگرا یک الگوی زنده و جاوید پدید آمد و آن شخصیتی والا به نام «فاطمه» دختر رسول اکرم بود.
از این رو است که فاطمه علیهاالسلام را ناموس و علت هستی میدانند. اگر فاطمه علیهااسلام پا به جهان فانی نگذاشته بود و خاک هبوط را به قدوم خود مبارک نمیکرد، دیگر برای پیروانش هدفی وجود نداشت تا برای آن به شهادت برسند و جهاد کنند. جهانیان با توسل به اوست که توکل به احد را میآموزند و از نور هدایت ایشان است که برکت زندگی دنیایی درک میشود.
بنابراین بیدلیل نیست که بعد از درگذشت ملکوتی ایشان، بشریت، سرگشته به دنبال مرهمی است تا زخم نبود روح بخش ایشان در عالم فانی التیام یابد. از این روست که هر چه انسان برای درک حضرت فاطمه علیهاالسلام تلاش میکند، برکت آن بر خودش میتابد و این اصل وجودی نعمت فاطمه علیهاالسلام در دنیا است.
امروز هم شاهد تلاش انسانهای پاکی هستیم که به دنبال معنویت فاطمه علیهاالسلام در رفتار روزمره خود هستند و با تذکره و یادمانهایی سعی دارند آوای خوش چشمه کوثر را در یادشان زنده نگه دارند تا در بهشت، حاضر در خدمت ایشان باشند.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله روایت نمودهاند که خدای متعال فرمود:
ای احمد! اگر تو نبودی آسمان و زمین را نمیآفریدم و اگر علی نبود تو را نمیآفریدم و اگر فاطمه نبود، شما را نمیآفریدم.(یعنی شمایان رمز خلقتید)(1) از امام محمدباقر علیه السلام روایت شده است که، ولادت حضرت زهرا علیهاالسلام پنج سال بعد از بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سن شریف آن بانو در هنگام وفات هیجده سال و هفتاد و پنج روز بود.(2)
راز دل غمین فاطمه علیهااسلام
"شما ای مردم بر پرتگاه آتش بودید و از فرط ذلت نزد دیگران، همچون جرعه آبی در دست تشنه کامی یا لقمهای در دست گرسنهای و یا چون آتشی که شخص مستعجلی از آن برگیرد. شما لگدکوب و پایمال بودید و از آب متعفن با سرگین شتر میآشامیدید و از برگهای خاکمال و علف بیابان میخوردید. ذلیل بودید و زبون میزیستید و هر آن مضطرب بودید که مبادا از این سوی یا آن سوی به شما هجوم آورند و به اسارتتان ببرند. شما این بودید تا خداوند به دست محمد صلی الله علیه و آله با همه آنچه بر او گذشت رهایتان کرد. چه سختیها که نکشید و چه شکنجهها که ندید.
هرگاه شاخی از شاخهای شیطان و گردنکشی از یارانش سر بر میداشت و فتنهای از مشرکان به خونخواری دهان میگشود، او برادرش علی علیه السلام را در کام آتش رقصان آن و در گلوگاه خطر میافکند و او نیز، تا مغز دشمن را نمیکوفت و آتش سرکش فتنه را به آب شمشیرش خاموش نمیکرد، آرام نمیگرفت. در همه این مدت، علی علیه السلام در راه خدا سختی میکشید و به آب و آتش میزد. در کار خدا از جان مایه میگذارد و همواره به رسول خدا نزدیک بود. در میان دوستان و سربازان خدا وقف راه خدا بود و مدام خود را به مشقت میانداخت. در دریای رنج فرو میرفت و هرگز در راه خدا به ملامت مردم وقعی نمینهاد و به ستوه نمیآمد.
ولی شما چه؟ در تمام آن روزها، در رفاه و عیش بودید، خوش میگذراندید و زندگی میکردید و بیدرد بودید. هرگاه درگیری و نبرد پیش میآمد، خود را کنار میکشیدید و ما را تنها میگذاردید و از جنگ میگریختید.
... به کجا میروید؟ چه میکنید؟ هنوز پیکر پیامبر تازه است؛ آیا میگویید که محمد مُرد و همه چیز تمام شد؟ هرگز!
... هان میبینم که اینک باز زمینگیر شدهاید و دل به تن آسایی و راحت طلبی و دنیا خواهی دادهاید و قصد همیشه ماندن در دنیا کردهاید و کسی را که به قبض و بسط کار حکومت سزاوارتر است، دور راندهاید و با راحتی و عیاشی، خلوت کردهاید.
... بدانید اگر همه شما هم کافر شوید و به حق پشت کنید، خداوند همچنان ستوده است و احتیاجی به شمایان ندارد.
و بدانید آنچه را که اینک گفتم؛ گفتم، در حالی که میدانستم هرگز یاوری نخواهید کرد. ولی آنچه گفتم راز دل غمین من بود که در سینه جمع شده و دود حزن و اندوه من بود که در دل خستهام متراکم شده و آه آتش افروزی که از سینه دردمند من شعله کشیده؛ تنها خواستم با شما حجت را تمام کرده باشم."(3)
پینوشتها:
1- مستدرک سفینة البحار؛ 3/334 .
2- الکافی؛1/457.
3- از سخنرانی تاریخی حضرت فاطمه زهرا علیهالسلام در مسجدالنبی، ده روز پس از رحلت پدر (برگرفته از کتاب "زندگانی حضرت فاطمه (س)"، نوشتهِ دکتر اسماعیل حسینی).
در منابع شیعه و سنی در زمینه شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام مطالبی اعم از تاریخی و روایی ذکر شده است که در این مطلب اجمالا به آن میپردازیم.
سلیم بن قیس میگوید:
از ابنعباس شنیدم که میگفت: چون بیماری حضرت فاطمه علیهاالسلام شدید شد، علیعلیه السلام را طلبید و فرمود:
"وصیت میکنم تو را که بعد از من با امامه دختر خواهر من زینب ازدواج کنی و تابوت مرا چنانچه ملائکه برای من وصف کردند، بسازی، و نگذاری احدی از دشمنان خدا در[تشییعٍ] جنازه من حاضر شوند.
پس همان روز فاطمه علیهاالسلام از دنیا رحلت کرد. از صدای گریه، مدینه به لرزه در آمد و مردم را دهشتی روی داد مانند روز وفات حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم."
پس ابوبکر و عمر به تعزیه حضرت علی علیه السلام آمدند و گفتند:
تا ما حاضر نشویم بر دختر رسول خدا نماز نگزار.
چون شب رسید، حضرت علی علیه السلام، عباس و فضل پسر او و مقداد و سلمان و ابوذر و عمّار را طلبید و بر جنازه حضرت فاطمه علیهاالسلام نماز گزارد و او را دفن نمود. چون صبح شد، مقداد به ابوبکر و عمر گفت:
ما دیشب فاطمه را دفن کردیم. عمر به ابوبکر گفت: نگفتیم چنین خواهند کرد؟ عباس گفت: فاطمه خود چنین وصیت کرده بود که شما بر او نماز نخوانید. عمر گفت: شما کینه قدیم خود را هرگز ترک نمیکنید، والله که میروم او را از قبر در آورم و بر او نماز میکنم. امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: به خدا سوگند اگر این کار را انجام دهی، شمشیر خود را از غلاف بکشم و در نیام نکنم تا تو را و جماعت بسیاری را به قتل رسانم. بعد از این، ایشان توطئه کردند که علی علیه السلام را به قتل رسانند و گفتند: تا او را نکشیم ما به اهداف خود نمیرسیم. ابوبکر گفت: چه کسی این جرأت را میکند؟ عمر گفت: خالد بن ولید. پس او را طلبیدند و گفتند: میخواهیم تو را بر امر عظیمی بگماریم.
گفت: مرا بر هر کاری میخواهید بگمارید، اگرچه بر کشتن علی باشد. گفتند: از برای همین تو را طلبیدیم. خالد گفت: چه وقت او را به قتل برسانم؟ ابوبکر گفت: در وقت نماز در پهلوی او بایست، چون سلام نماز گوید گردن او را بزن. چون در آن وقت، اسماء بنت عمیس که پیشتر همسر جعفر طیّار بود در خانه ابوبکر زندگی میکرد. بر توطئه ایشان مطلع شد، کنیزک خود را گفت: برو به خانه علی و فاطمه علیهاالسلام به دور خانه ایشان بگرد و این آیه را بخوان. " وَ جاءَ رَجُلُ مِن اَقصَا المَدینَةِ یَسعَی قَالَ یا مُوسَی اِنَّ المَلاَ یَاتَمِروُنَ بِکَ لِیَقتُلوکَ فَاخرُج اِنّی لَکَ مِنَ النّاصِحِین."(سوره قصص؛ آیه 20) چون کنیزک آمد و این آیه را خواند، علی علیه السلام فرمود: به خاتون خود بگو: خدا تو را رحمت کند، ایشان قدرت آن ندارند، اگر ایشان مرا بکشند چه کسی با ناکثان و قاسطان و مارقان قتال خواهد کرد. پس حضرت وضو ساخت و به مسجد رفت و مشغول نماز شد. خالد بن ولید آمد و در پهلوی آن حضرت ایستاد، پس ابوبکر در اثنای نمازش پشیمان شد، ترسید که اگر علی علیه السلام شمشیر بکشد؛ اول او را بکشد، پس تشهدش را بسیار طول داد تا آن که نزدیک شد تا آفتاب در آید، زیرا میترسید که اگر سلام بگوید خالد به گفته او عمل کند و فتنهای بر پا شود، پس پیش از سلام نمازش گفت: ای خالد! مکن آنچه را گفته بودم، اگر بکنی تو را خواهم کشت.(کتاب سلیم بن قیس؛ ص 255/ احتجاج؛1/240) و این فتنه دفع شد.
همچنین شیخ صدوق روایت کرده است: چون از جانب حق تعالی خبر وفات آن سرور بانوان دو عالم دررسید، امّ ایمن را طلبید و- او معتمدترین زنان نزد آن بانو بود- فرمود:
ای امّ ایمن خبر وفاتم، به من رسیده، پس علی را برای من بطلب. چون حضرت امیرعلیه السلام حاضر شد، فرمود: ای پسر عمّ! تو را به انجام مواردی وصیّت میکنم. حضرت امیر علیه السلام فرمود: هر چه میخواهی بگو، فرمود:
وصیتهای من اول آن است که امامه دختر زینب را بعد از من به همسری برگزینی که تربیت کننده فرزندان من باشد و برای ایشان در مهربانی همانند من است، و تابوتی برای من بساز مثل آنچه ملائکه برای من تصویر کردند و به من نشان دادند. حضرت فرمود: ای فاطمه به من بنما که چگونه ایشان به تو نشان دادند؟ پس فاطمه علیهاالسلام روشی را که ملائکه از جانب حق تعالی برای او وصف کرده بودند به آن حضرت نشان داد. پس فرمود: وصیت سوم من آن است که در هر ساعت از شب و روز که وفات نمایم، در همان ساعت مرا دفن کنی و تأخیر ننمایی، و نگذاری احدی از دشمنان خدا که بر من ستم کردهاند، بر جنازه من حاضر شوند و بر من نماز خوانند. حضرت امیر علیه السلام فرمود: چنین خواهم کرد.
پس آن بانوعلیهاالسلام در نیمه شب به ریاض جنّت انتقال یافت. حضرت علی علیه السلام در همان ساعت مشغول تجهیز و تکفین آن حضرت گردید. پس از آن که از غسل و دفن فارغ شد، جنازه را بیرون آورده و جریدی از درخت خرما روشن کرده و با جنازه آن حضرت بیرون آمدند، تا آن که در همان شب بر آن حضرت علیهاالسلام نماز گزارند و جسد مطهّرش را دفن کردند...(علل الشرایع؛185) علامه مجلسی مینویسد: در مدت زندگانی آن بانو علیهاالسلام بعد از پدر بزرگوارش، اختلاف نظر بسیاری میان خاصّه و عامّه میباشد، از شش ماه بیشتر و از چهل روز کمتر نگفتهاند، و احادیث معتبر دلالت میکند بر آن که بقای آن حضرت علیهاالسلام بعد از پیغمبر، هفتاد و پنج روز بوده است. ابوالفرج اصفهانی در کتاب مقاتل الطالبیین از حضرت امام محمّدباقر علیه السلام روایت کرده است: مدت بقای آن حضرت علیهاالسلام بعد از پدر خود؛ سه ماه بود.(مقاتل الطالبیّین؛49)
در روز وفات آن حضرت نیز اختلاف نظر بسیار است، اکثر علمای امامیه گفتهاند در روز سوّم جمادی الاول واقع شد. همچنین در سن شریف حضرت فاطمه علیهاالسلام در وقت وفات، اختلاف نظر بسیار است، اکثر روایات معتبر دلالت میکند بر آن که سن شریف آن بانو علیهاالسلام در آن وقت، هیجده سال بوده، و قول صحیح و مشهور میان علمای امامیه همین قول است.
در کتاب روضة الواعظین روایت کردهاند که حضرت فاطمه علیهاالسلام را بیماری شدیدی عارض گردید و تا چهل روز ممتد شد، چون خبر وفات آن حضرت علیهاالسلام به او رسید امّ ایمن و اسماء بنت عمیس و حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام را حاضر ساخت و گفت: ای پسرعمّ! از آسمان خبر فوت به من رسیده و من عازم سفر آخرتم، تو را وصیت میکنم به چیزی چند که در خاطر دارم.
حضرت امیر علیه السلام فرمود: ای دختر رسول خدا آنچه خواهی وصیت کن. پس بر بالین آن حضرت نشست و هر که در آن خانه بود بیرون کردند. پس ساعتی هر دو گریستند. حضرت علی علیه السلام سر فاطمه علیهاالسلام را مدتی به دامن گرفت و به سینه خود چسبانید و فرمود:
هر چه میخواهی وصیت کن، آنچه فرمایی به عمل میآورم و امر تو را بر امر خود اختیار میکنم. فاطمه علیهاالسلام فرمود: خدا تو را جزای خیر دهد ای پسرعمّ رسول خدا، وصیت میکنم تو را اول که بعد از من امامه را به عقد خود درآوری. او برای فرزندان من مثل من است. پس فرمود: برای من تابوتی قرار ده، زیرا که ملائکه را دیدم که صورت تابوت برای من ساختند. پس فرمود: باز وصیّت میکنم تو را که نگذاری که یکی از آنها که بر من ستم کرده و حقّ مرا غصب کردند بر جنازه من حاضر شوند، زیرا که ایشان دشمن من و دشمن رسول خدایند، و نگذاری که احدی از ایشان و نه از اتباع ایشان، بر من نماز بخوانند، و مرا در شب دفن کنی، در وقتی که دیدهها در خواب باشد. (روضة الواعظین؛151)
در کشف الغمّه روایت کردهاند چون وفات حضرت فاطمه علیهاالسلام نزدیک شد، اسماء بنت عمیس را گفت: آبی بیاور که من وضو بگیرم، پس وضو گرفت - به روایتی دیگر غسل کرد - و بوی خوش طلبیده و خود را خوشبو گردانید و جامههای نو طلبید، پوشید و فرمود:
ای اسماء! جبرئیل در وقت وفات پدرم از بهشت، چهل درهم کافور آورد، حضرت آن را سه قسمت کرد و یک بخش را از برای خود گذاشت و یکی را برای من و یکی را برای علی، آن کافور را بیاور که مرا به آن حنوط کنند. چون کافور را آورد، فرمود: نزدیک سر من بگذار، پس رو به قبله خوابید و جامهای بر روی خود کشید و فرمود: ای اسماء مدتی صبر کن، بعد از آن مرا صدا کن، اگر جواب نگویم، علی را طلب کن و بدان که من به پدر خود ملحق گردیدهام.
اسماء ساعتی انتظار کشید، بعد از آن فاطمه علیهاالسلام را ندا کرد، صدایی نشنید، پس گفت: ای دختر مصطفی، ای دختر بهترین فرزندان آدم، ای دختر بهترین کسی که بر روی زمین راه رفته است، ای دختر آن کسی که در شب معراج به مرتبه قاب قوسین او ادنی رسیده است. چون جواب نشنید جامه را از روی مبارکش برداشت، دید که مرغ روحش به ریاض جنّت پرواز کرده است، پس بر روی آن حضرت افتاد و آن حضرت را میبوسید و میگفت: چون به خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله میرسی. سلام اسماء بنت عمیس را به آن حضرت برسان.
در این حال امام حسن و امام حسین علیهماالسلام از در آمدند و گفتند: ای اسماء! چرا مادر ما در این وقت به خواب رفته است؟ اسماء گفت: مادر شما به خواب نرفته ولیکن به رحمت خداوندی واصل گردیده است، پس حضرت امام حسن علیه السلام خود را بر روی آن حضرت افکند و روی انورش را میبوسید و میگفت: ای مادر با من سخن بگو پیش از آن که روحم از جسد مفارقت کند، و حضرت امام حسین علیه السلام بر پایش افتاد و میبوسید و میگفت: ای مادر بزرگوار! منم فرزند تو حسین. با من سخن بگو پیش از آن که دلم شکافته شود و از دنیا مفارقت کنم.
پس اسماء گفت: ای دو جگر گوشه رسول خدا بروید و پدر بزرگوار خود را خبر کنید و وفات مادر خود را به او برسانید. پس ایشان بیرون رفتند، چون نزدیک مسجد رسیدند صدا به گریه بلند کردند، پس صحابه به استقبال ایشان دویدند و گفتند: سبب گریه شما چیست ای فرزندان رسول خدا؟ حق تعالی هرگز دیده شما را گریان نگرداند، مگر جای جدّ خود را خالی دیدهاید و از شوق ملاقات او گریان گردیدهاید؟ گفتند: مادر ما از دنیا مفارقت نمود. چون امیرالمؤمنین این خبر را شنید، فرمود: بعد از تو خود را به که تسلی دهم. (کشف الغمة؛2/122)
چون این خبر در مدینه منتشر گردید، شیون از خانههای مدینه بلند شد، و مردم جمع شده بودند و گریه میکردند و انتظار بیرون آمدن پیکر حضرت را میکشیدند. پس ابوذر بیرون آمد و گفت: بیرون آوردن آن حضرت را به تأخیر انداختند، پس مردم متفرق شده، برگشتند. چون پاسی از شب گذشت و دیدهها به خواب رفت، جنازه را بیرون آوردند، امیرمؤمنان و حسن و حسین علیهم السلام و عمّار و مقداد و عقیل و زهیر و ابوذر و سلمان و بریده و گروهی از بنیهاشم و خوّاص آن حضرت، بر آن بانوعلیهاالسلام نمازگزاردند و در همان شب دفن کردند. حضرت علی علیه السلام بر دور قبر آن حضرت هفت قبر دیگر ساخت که ندانند قبر آن بانو علیهاالسلام کدام است.
به روایتی دیگر چهل قبر دیگر را آب پاشیدند که قبر آن حضرت مشخص نباشد و به روایت دیگر قبر آن حضرت را با زمین هموار کرد که علامت قبر معلوم نباشد؛ این کارها برای آن بود که موضع قبر آن حضرت را ندانند و بر قبر ایشان نماز نخوانند و خیال نبش قبر آن را به خاطر نگذرانند.(روضة الواعظین؛151) به این سبب در مورد محل قبر آن بانو علیهاالسلام اختلاف نظر واقع شده است: بعضی گفتهاند در بقیع نزدیک قبور ائمه بقیع است و بعضی گفتهاند میان قبر حضرت رسالت و منبر آن حضرت دفن شده است، زیرا که حضرت فرمود: میان منبر و قبر من باغی از باغهای بهشت است و منبر من بر دری از درهای بهشت است. اصّح آن است که آن حضرت را در خانه خود دفن کردند، چنانچه روایت صحیح بر آن دلالت میکند. ابن شهرآشوب و دیگران روایت کردهاند چون خواستند که آن حضرت علیهاالسلام را در قبر گذارند، دو دست شبیه دستهای رسول خدا صلی الله علیه و آله از میان قبر پیدا شد، و آن حضرت را گرفت و به قبر برد.(مناقب ابن شهر آشوب؛ 3/414 با کمی اختلاف.)
مفضّل از حضرت صادق علیهالسلام سؤال نمود: فاطمه علیهاالسلام را چه کسی غسل داد؟ حضرت فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام غسل داد؛ زیرا که فاطمه، صدیقه و معصومه بود، و معصوم را به غیر از معصوم غسل نمیدهد، چنانچه مریم را حضرت عیسی علیه السلام غسل داد.(علل الشرایع؛ ص184) از حضرت صادق علیهالسلام پرسیدند: به چه سبب حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، فاطمه علیهاالسلام را در شب دفن نمود؟ حضرت فرمود: برای آن که فاطمه علیهاالسلام وصیّت کرده بود که آن دو مرد اعرابی که هرگز ایمان به خدا و رسول نیاورده بودند، بر او نماز نخوانند.(علل الشرایع؛ ص185) از حضرت علی علیه السلام. از علت دفن فاطمه علیهاالسلام در شب پرسیدند؟ فرمود: زیرا که او خشمناک بود بر جماعتی و نمیخواست آنها بر جنازه او حاضر شوند، و حرام است بر کسی که ولایت و محبّت آن جماعت را داشته باشد، که بر احدی از فرزندان فاطمه نماز کند.(امالی شیخ صدوق؛ ص523)
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده است، هفت کس بر جنازه حضرت فاطمه علیهاالسلام نمازگزاردند: ابوذر، سلمان، مقداد، عمّاریاسر، خذیفه، عبدالله بن مسعود، و من امام ایشان بودم. (خصال؛361)
منبع:
بوی بهشت سوخته
برگزیده از کتاب جلاءالعیون علامه محمّدباقر مجلسی
اقتباس: علی لباف
از صفحه (60 تا 73)
1-کلمه «فقیه» در لغت به معنای فهم،آگاهی و داناییست.خواه مربوط به دین باشد یا چیز دیگر.در کتاب لسان العربی،معنای فقه را دانش و علم همراه با دقت نظر و استنباط بیان کرده است.
اما فقه در اصطلاح به معنای علم و آگاهی دقیق نسبت به علوم دینی است.در واقع فقاهت علم به احکام شرعی است از طریق استنباط و اجتهاد.
2«فقیه» کسی است که در علوم اسلامی تخصص دارد و احکام را از ادله استنباط میکند.
3-«ولایت فقیه»معانی مختلفی دارد.ریشه لغوی آن (ولی)به معنای قرب،پیوند و اتصال دو یا چند شیء است.ولایت به دو بخش ولایت تکوینی و ولایت تشریعی تقسیم می شود.
1-ولایت تکوینی:
«ولایت تکوینی» به معنای تصرف در موجودات و امور تکوینی است.چنین ولایتی از آن خداست.اصل پیدایش موجودات، تغییرات و بقای همه آنها به دست خداست و همه تحت اراده و قدرت او قرار دارند.خداوند متعال مرتبه ای از این ولایت را به برخی از بنده گانش میدهد.معجزات و کرامات انبیاء و اولیاء از این قبیل است.آنچه در ولایت فقیه مطرح است،ولایت تکوینی نیست.
2-ولایت تشریعی:
1-قانونگذاری:بر اساس توحید ربوبیتی هرگونه قانونی که به خداوند انتساب نداشته باشد به شرک منتهی می شود.(( إِنَّ الحُکمُ إَلا لِله))1و فقط کسی مجاز به جعل قانون را دارد که از طرف خدا اجازه داشته باشد.مانند پیامبر اکرم(صلوات الله علیه) و امامان معصوم(علیهم السلام). قرآن در این باره می فرماید.((َ و ما یَنطَقُ عَنِ الهَوی إِن هُوَ الّا وَحیٌ یُوحی عَلَّمَهُ شَدیِدَ القُوی))2
در زمان غیبت فقیه جامع الشرایطی که به کتاب و سنت آشنایی دارد،که نسبت به اوضاع و احوال زمانه آگاه است،مقتضیات زمان و مکان را تشخیص میدهد و از تقوا و پارسایی نیز برخوردار است؛از سوی معصومین مجاز است تا قوانین متغیردر چارچوب احکام و آموزه های اسلامی و مصالح جامعه را وضع کند.این اختیار نه تنها منافاتی با ولایت تشریعی و حاکمیت خداوند ندارد بلکه شأنی از شئون ربوبیت الهی و در طول آن است.
2- زعامت و رهبری از دیدگاه اسلام:انسان یکتا پرست نباید از هیچ فرد یا نهادی فرمان ببرد،از او اطاعت بی چون و چرا بکند.((اتَّخَذُوا أَحبارَهُم وَ رُهبانَهُم اَرباباً مِن دُونِ اللهِ وَ المَسِیحَ أبنَ مَریَمَ وَ ما أُمِرُوا اِلّا لِیَعبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ الّا هُوَ سُبحانَهُ عَمّا یُشرِکُونَ))3
«اینان راهبان و دانشمندان خود و مسیح پسر مریم را به جای خدا به الوهیت گرفتند،با آنکه مأمورنبودند جز اینکه خدایی یگانه را بپرستند که هیچ معبودی جز او نیست.منزه است او از آنچه [با وی]شریک میگردانند.»مگر آنکه خداوند برای او چنین قانونی را جعل و تشریع کرده باشد.قرآن فرموده است((النَّبِیُّ اَولی بِالمُؤمِنِینِ مِن أَنفُسِهُم))4.«پیامبران به مؤمنان از خودشان نزدیکترند.»همچنین می فرماید:((اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمونَ الصَّلاهَ وَ یُؤتُونَ الزَّکاةَ وَ هُم راکِعُونَ))5.«همانا ولی و سرپرست شما تنها خداوند و رسولش است و کسانی که ایمان آوردند؛همان کسانی که نماز را به پا می دارند و در حال رکوع زکات می پردازند.»بر اساس این آیات و آیات دیگر خداوند حق اداره و تنظیم اجتماعی برای تشریع کرده است.بر اساس چنین ولایتی از طرف ائمه اطهار (علیهم السلام)به فقیهان واجد شرایط واگذار شده است و آنان علاوه بر حق قانون گذاری –البته با شرایطی که ذکر شد-دارای ولایت،زعامت و رهبری جامعه اسلامی و موظف به تدبیر،سرپرستی و تنظیم اجتماعی،جامعه اسلامی هستند.
در هر صورت معنی اصطلاحی«ولایت»عبارت است از «تصدی امر و اداره حکومت»
4-«ولایت فقیه»یعنی رهبری سیاسی جامعه اسالمی به وسیله فقیه عادل و با تقوا و دارای شرایط لازم رهبری.
سال 88 هم به پایان رسید.سالی که توسط مقام معظم رهبری(دام ظله)،سال اصلاح الگوی مصرف نامیده شده بود.نام گذاری ای که با توجه به درایت ایشان،مطمئناً اگر به آن عمل شود،بسیاری از مشکلات این کشور را حل خواهد کرد.اما ما چقدر به این نامگذاری توجه کردیم؟چقدر در مورد آن فکر یا به آن عمل کردیم؟راهکاری که اگر به آن عمل شود در مرحله اول به سود خودمان است.به سود فرزندانمان.به سود پیشرفت وطنمان.هیچ میدانستید اگر هر خانواده ایرانی فقط یک لامپ 100 وات اضافه را خاموش کند،برق تقریباً1000000 خانه به طور کامل تأمین خواهد شد؟!اگر در هر خانواده فقط یک لیوان آب صرفه جویی شود،ماهیانه حدود 4500000 لیتر آب صرفه جویی خواهد شد؟(تلفات آب در مصارف خانگی تا حدود 22% است.یعنی چیزی حدود 100000000000لیتر در کل کشور!)اگر هر ایرانی به طور میانین ماهانه 1000 تومان از مبلغ خرجهای اضافه اش کم کند ماهانه حدود 75000000000 تومان صرفه جویی میشود؟می دانید با این مبلغ چه فعالیتهایی در زمینه های مختلف عمرانی،آبادانی،اشتغالزایی،امور خیریه و... می توان انجام داد؟میدانید اگر در مهمانی ها به جای چندین نوع غذا و پذیرایی –که به بیان رهبر معظم انقلاب آبرو داری های خیالی نام دارد-به مقدار مورد نیاز مورد استفاده قرار گیرد دیگر کسی گرسنه نخواهد ماند؟
ما پیروان همان دینی هستیم که امامش فرمود«... حال،امام شما علی از دنیای خود به دو لباس کهنه و برای خوراکش به دو قرص نان اکتفا کرده.البته شما قادر به چنین زندگی سختی نیستید ولی از شما میخواهم که با پرهیزکاری کوشش پاکدامنی و درستکاری مرا یاری کنید»1. همان دینی که در کتابش آمده ((... وَ إِنَّ المُسرِفِینَ أَصحابُ النّارِ))2 و((... اِنَّهُ لا یُحِبُّ المُسرِفِینَ))3 .جدای از وظیفه دینی و شرعی،این یک حکم انسانی است و کسانی که به آن عمل نمیکنند باید مقابل انسانیت هم پاسخگو باشند.
با توجه به بحران کمبودی که همواره زندگی بشر را تهدید می کند بر هر فرد متعهد لازم است نه فقط در سال 88، بلکه در تمام زندگی خویش به این وظیفه شرعی و انسانی عمل کند تا سعادت اخروی و دنیوی را برای خود به ارمغان آورد.
1-نهج البلاغه نامه 45
2-سوره غافر آیه 43
3-سوره اعراف آیه 31
1-گستره قوانین اسلامی:
امام خمینی(ره) به عنوان یک اسلام شناس نمونه,در این مورد فرموده اند:«اسلام دین سیاست است.با تمام شئونی که اسلام دارد,این نکته برای هر کسی که کمترین تدبری در احکام حکومتی, سیاسی ,اجتماعی و اقتصادی اسلام بکند,آشکار می گردد.پس هر که را که گمان بر او برود که دین از سیاست جدا است,نه دین را شناخته,نه سیاست را.»1 صحیفه نور ج1 ص 6
2- سیره پیشوایان دین:
سیره رسول اکرم(صلوات الله علیه) نشان دهنده این است که دین از سیاست جدا نیست.آن حضرت ضمن تشکیل حکومت, مسئولیت اجرایی و قضایی آن را نیز بر عهده داشت.امیر المؤمنان (علیه السلام) نیز حکومتی بر اساس اجرای عدل و دستورات الهی بنا نهاد. حکومت کوتاه مدت امام حسن(علیه السلام),قیام خونین امام حسین(علیه السلام) و مشروع ندانستن حکومتهای وقت از سوی امامان دیگر(علیهم السلام)همه بیانگر این واقعیت است که آموزه های سیاسی و «تشکیل حکومت صالح» از ضروریات دین اسلام است.
3- اهداف سیاسی – اجتماعی بعثت انبیاء:
در قرآن,پرداختن به مسائل سیاسی و اجتماعی، اصلاح امور جامعه و برقراری مناسبات عادلانه از اهداف نبوت و از تعالیم سیاسی دین اسلام است.تعدادی از آیات که گواهی بر این مطلب هستند عبارتند از:
1-((لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّناتِ وَ أنزَلنا مَعَهُمُ الکِتابَ وَ المیزانَ لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ وَ أنزَلنَا الحَدِیدَ فیهِ بأسٌ شَدِیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ)2 سوره حدید آیه25
«به راستی که پیامبران را با پدیده های روشن فرستادیم و همراه آنان کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم به دادگری برخیزند و آهن را که در آن نیروی سخت و سودهای فراوان برای مردم است پدید آوردیم.»
2-((وَ لَقَد بَعَثنا فِی کُلِّ اُمَّةٍ رَسُولاً اَنِ أعبُدُوا اللهَ وَ أجتَنِبَوُا الطاغُوتَ))3 سوره نحل آیه 36
«و به راستی در هر امتی رسولی فرستادیم تا خدا را بپرستید و ازپیروی [حکومت] طاغوت دوری جویید.»
4-مبانی قرآنی دین و سیاست:
1-اختصاص حاکمیت و ولایت همه جانبه خداوند برای رسول و اولیای خاص او.((اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمونَ الصَّلاهَ وَ یُؤتُونَ الزَّکاةَ وَ هُم راکِعُونَ))4.«همانا ولی و سرپرست شما
تنها خداوند و رسولش است و کسانی که ایمان آوردند؛همان کسانی که نماز را به پا می دارند و در حال رکوع زکات می پردازند.» سوره مائده آیه 55
2- اثبات امامت و رهبری سیاسی-اجتماعی برای رسول الله(صلوات الله علیه) و امامان معصوم (علیهم السلام).((اِنَّ اللهَ یَأمُرُکُم اَن تُؤَدُّوا الأَماناتِ إِلَی أَهلهِا وِ إِذا حَکَمتُم بَینَ النّاسِ أَن تَحکُمُوا بِالعَدلِ...)) 5 سوره نساء آیه 58 «خداوند به شما فرمان می دهد که امانتها را به صاحبانشان بدهید و هنگامی که میان مردم داروی می کنید به عدالت داوری کنید» امام رضا علیه السلام در تفسیر این آیه فرموده اند:«اهل امانت امامان هستند هر امامی امانت امامت را باید به امام بعد خود بسپارد»6 تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 496
3- اثبات حکومت و خلافت در زمین برای برخی از پیامبران گذشته مانند حضرت داود و سلیمان (علیه السلام).((یا داوُدُ اِنّا جَعَلناکَ خَلِیفَةً فِی الأَرضِ فَاحکُم بَینَ النّاسِ بِالحَقِّ)) سوره ص آیه 267.«یا داود!ما تو را در زمین خلیفه قرار دادیم. پس بین مردم به حق داوری کن.»
4- قرآن داوری بین مردم را از وظایف پیامبران می داند.((وَ داوُدَ وَ سُلَیمانَ إِذ یَحکُمانِ فِی الحَرثِ...))8. سوره انبیاء آیه78 «و داود و سلیمان هنگامی که در مورد کشتزاری داوری می کردند...»
5-دعوت به کارشورایی و جمعی کردن.((َو شاوِرهُم فِی الأَمرِ فَإِذا عَزَمتَ فَتَوَکَّل عَلَی اللهِ))9. سوره آل عمران آیه 159«در کارها با آنها مشورت کن,اما هنگامی که تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن»
6-مبارزه با فساد و تباهی,ظلم زدایی و عدل گستری از وظایف اهل ایمان است.((وَ لا تَرکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النّارُ))10. -سوره هود آیه 113«بر ظالمان تکیه نکنید که موجب میشود آتش شما را فرا گیرد»
7- احترام به حقوق انسانها و کرامت بخشیدن به آنها از اصول سیایت ادیان الهی است.((وَ لَقَد کَرَّمنا بَنِی آدَمَ ...))11. سوره اسراء آیه 70«ما آدم زادگان را گرامی داشتیم.»
8-امر به جهاد و مبارزه با طاغوت و ظالمان و... .((یا أَیُّها النَّبِیُّ جاهِدِ الکُفّارَ وَ الُمُنافِقِینَ وَ اغلُظ عَلَیهِم))12.سوره تحریم آیه 9 «ای پیامبر با کفار و منافقین پیکار کن و بر آنها سخت بگیر»
9-اثبات سلطنت و حکومت برای برخی از حاکمان صالح و عادل.((وَ قالَ لَهُم نَبیَّهُم إِنَّ اللهَ قَد بَعَثَ لَکُم طالُوتَ مَلِکاً))13.سوره بقره آیه 246 «و پیامبرشان گفت:خدا طالوت را برای زمامداری شما مبعوث
کرده است»
این آیات و آیات دیگر گواهی بر نقض اندیشه جدایی دین از سیاست است.امام راحل (ره)در این زمینه فرمودند:«آن قدر آیه و روایت که در سیاست وارد شده در عبادت وارد نشده است...از پنجاه و چند کتاب فقهی حدود هفت هضت تایش کتابی است که مربوط به عبادت است.باقی اش مربوط به سیاست است»14 صحیفه نور ج2 ص 180
جدایی دین از سیاست یکی دیگر حربه های دشمنان
پیدایش اصلی این تفکر از غرب است.از قرون وسطی به بعد عواملی دست به دست هم داد تا این تفکر به وجود آید.مسیحیت تحریف شده و حکومت استبدادی هر یک به نوبه خود باعث جدایی دین از سیاست شدند که سرانجام به تفکیک دو حوزه «علم» و «دین» در آیین [تحریف شده] مسیحیت انجامید.در اسلام نیز اندیشه جدایی دین از سیاست از سوی سه قشر مطرح شده است:
1-حاکمان ستمگر:
آنها خواستار تبدیل خلافت و جانشینی رسول الله (صلوات الله علیه)به سلطنت بودند؛مثل معاویه که وقتی در سال چهل هجری به خلافت رسید,گفت:«من با شما برای نماز و روزه نمی جنگیدم؛بلکه می خواستم بر شما حکومت کنم که به مقصودم رسیدم.»1 این عمل او باعث تبدیل حکومت جامعه اسلامی به سلطنت در زمانهای بعد از او شد و باعث شد سلاطین زمان ما بگویند:«شأن عالمان بالاتر از آن است که در سیاست دخالت کنند.»2و با این کلام قصد در جدایی دین از سیاست در اسلام داشتند.
2-استعمارگران خارجی:
بزرگترین ضربه های وارد به استعمار از سوی تعالیم دینی بوده و به دست عالمان,رهبری شده است.از این سو آنها همواره فرهنگ جدایی دین از سیاست را در ممالک اسلامی ترویج می دادند.
3-جریان روشنفکری بیمار:
ای جریان از سوی تحصیل کرده های غربی مطرح شد.آنها سعی در تطابق همان جریان جدایی دین از سیاست در فضای غرب بر حوزه اسلام کردند اما از چند نکته غافل بودند:
الف-اسلام خیر از مسیحیت [تحریف شده] است.
ب- علمای اسلام نه تنها مثل مسیحیان گذشته با علم مخالف نبودند؛بلکه هر دوره ای که قدرت در دست آنها بود دوره شکوفایی علم نیز بوده است.